سلامی دوباره به دوستان خودم

دلم میخواد که پیشتون یک روزی زانو بزنم

شما تو قایق بشینی من ولی پارو بزنم

دلم میخواد یه روزی که رد میشید زا تو کوچمون

فقط بذارید بیام و کوچه رو جارو بزنم

دلم میخواد خودم بیام اسفند و کندر بیارم

دور ضریح چشماتون گلای شب بو بزنم

دلم میخواد ناز کنید و طبق طبق من بخرم

ساز دل دیوونمو با تارای مو بزنم

اسمتونو دادم یکی با خط خوش تو شهر نوشت

خودم میخوام برم اونو رو خط بازو برنم

میخوام یک صندوق بسازم برای عکسهای شما

یه قلب غرق خون رو اون با چوب گردو بزنم

یه آیه قرآن و دادم قاب کنن و بیارمش

پیش چشماتون واسه دوری جادو بزنم

سلام دوستان نمب دونم چرا دلم گرفته از همه چیز از زمین وزمون

خدایا پر از یاد توام بشنو صدایم

دریغ از هررفیق و آشنایم                             ز داغ سروهای سبزو آزاد

شکسته بغض گل در گریه هایم

خدایا آتش عصیانم امشب

ســـرود روشن بــــارانم امشب

به دریا ی غزل بی خویش وخاموش

پر از موجم دل طوفانم امــــشب

زه راه یـــک ســفر جا مـانده ام

زه دشت لالهای پــر پــر عشـق

زمستان تــا بهاران خوانده ام من

به عشق عاشقانه خسته سوگنــد

به قلب شیشه بشکسته سوگنــد

به اشک سوگوران جـدایــــــی

به بغض در گلو بشکسته سوکنـد

به عشق عاشقان خسته سوگنــد

به قلب شیشه بشکسته سوگنـد

خــدایــا طاقـــت تنهایــم ده

دلــی بــی کیـــنه و دریایم ده

دلــی زخــمی تر از داغ عزیزان

به رنــگ لالـــه صحرایــم ده

خدایا عمر گل عمرحبــاب است

اســـیر باد یا نقشی برآب است

در این فرصت مرابا خویش مگذار

مرا دریاب که این دریا سرتاب

هی هی خدایا

بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم

همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم

شدم آن عاشق دیوانه که بودم
در نهانخانه جانم گل یاد تو درخشید باغ

صدخاطره خندیدعطر صدخاطره پیچید
یادم آمدکه شبی باهم ازآن کوچه گذشتیم

پرگشودیم و درآن خلوت دلخواسته گشتیم
ساعتی بر لب آن جوی نشستیم

تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت
من همه محو تماشای نگاهت

آسمان صاف و شب آرام
وقت خندان و زمان رام
خوشه ماه فرو ریخته در آب شاخه ها دست بر آورد به مهتاب
شب و صحرا و گل و سنگ همه دل داده به آواز شبا هنگ
یادم آمد تو به من میگفتی ازین عشق حذر کن
لحظه ای چندبراین آب نظرکن آب آیینه عشق گذران است
توکه امروز نگاهت به نگاهی نگران است باش فرداکه دلت باد گران است
تافراموش کنی چندی ازین شهرسفرکن با تو گفتم حذر از عشق ندانم
سفراز پیش تو هرگز نتوانم روز اول که دل من به تمنای تو پر زد
چون کبوتر لب بام تو نشستم تو به من سنگ زدی
من نه رمیدم نه گسستم باز گفتم که توصیادی ومن آهوی دشتم
تا به دام تو در افتم همه جاگشتم و گشتم
حذر از عشق ندانم سفراز پیش توهرگز نتوانم
روز اول که دل من به تمنای توپرزد اشکی از شاخه فرو ریخت
مرغ شب ناله تلخی زد وبگریخت اشک در چشم تو لرزید
ماه بر عشق تو خندید یادم آید که دگر از تو جوابی نشنیدم
پای در دامن اندوه کشیدم نه گسستم نه رمیدم
رفت در ظلمت وغم آن شبو شبهای دگر هم نه گرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم
نه کنی دیگر از آن کوچه گذر هم بی تو اما به چه حالی من ازآن کوچه گذشتم
یا حق دوستان خوب من