من به غیر از تــــو نخواهم
چه بدانی ، چه ندانی از درت روی نتــــــــابم
چه بخوانی ، چه برانی دل من میل تـــــــو دارد
چه بجوئی چه نجوئی دیده ام جـای تــــو باشد
چه بـمانی ، چه نـمانی مـن کـه بیمار تـــــو هستم
چه بپرسی چه نپرسی جان به راه تـــــــو
چه بدانی ، چه ندانی میتوانی به همه عـمر
دلم را بفریبی ور بکوشی ز دل من بگریزی
نتوانی دل من سوی تــــــو آید
بزنی یا بپذیری بوســــه ات جان بفزایـد
بدهی یـا بستانی جانی از بهر تـو دارم
چه بخواهی چه نخواهی
و ان گاه خود را کلمه ای میابی که معنایت منم
و مرا صدفی که مرواریدم تویی
و خود را اندامی که روحت منم
و مرا سینه ای که دلم تویی
و خود را شبی که مهتابش منم
و مرا قندی که شیرینی اش تویی
و خود را انتظاری که موعودش منم
و مرا التهابی که اغوشش تویی
و خود را هراسی که پناهش منم