بی تو طوفانزده دشت جنونم
صید افتاده بخونم
تو چه سان میگذری غافل از اندوه درونم؟
بی من از کوچه گذر کردی و رفتی
بی من از شهر سفر کردی و رفتی
قطره ای اشک درخشید به چشمان سیاهم
تا خم کوچه به دنبال تو لغزید نگاهم
تو ندیدی
نگهت هیچ نیفتاد به راهی که گذشتی
چون در خانه ببستم،
دگر از پای نشستم،
گوئیا زلزله آمد،
گوئیا خانه فرو ریخت سر من
بی تو من در همه شهر غریبم
بی تو کس نشنود از این دل بشکسته صدایی
برنخیزد دگر از مرغک پر بسته نوائی
تو همه بودو نبودی
تو همه شعر وسرودی
چه گریزی زبر من؟
که زکویت نگریزم.
گر بمیرم زغم دل
بتو هرگز نستیزم.
منو یک لحظه جدایی؟؟ نتوانم نتوانم
بی تو من زنده نمانممممممممممم
سلام دوست عزیز..امیدوارم که حالت خوب باشه...وبلاگ زیبایی داری..بوی صفا میده...بوی دل میده.....هر کس به تریقی مینویسد...کسی از دل..کسی از سیاست...و دیگری از هنر.....شما هم در نوع خودت زیبا و مهشر مینویسی...اگر ما رو قابل دونستی پیش ما بیا خوشحال میشیم....گمنام مرد
چه خوشکل.یاد شعر کوچه ی فریدون مشیری افتادم.
خودتون سرودین؟
امیدوارم تو کلبم شما رو ملاقات کنم.
موفق باشید.