خرسند شدیم امروز
زندگی دگر است
به رنگ امروز
تا شب نشده
رنگ دگر است
گفتنتد که ار این نکته
هزار نکته بیاموز
من گرفتار سنگینی سکوت هستم
که گویا قبل از هر فریادی لازم است
ان لحظه که نیاز انسان
دارد نه کم از هوئای حیوان
یک دانه گندم طلائی
از تشت طلا گرانبهاتر
در حادثه های ناگهانی
سالم ز مریض مبتلا تر
اسوده دگر پر از نیازی
انحا که تو فرعون زمانی
در تیر رس باد خزانی
من تمام هستی او را
در نبرد با سرنوشت
در تهاجم با زمان
آتش زدم
ولی باور نکردم
در جزو ه هایم
یک کلام هیچ ننوشتم
سر ما زده و سوزه و پایز فراری
در حسرت روزهای بهاری
یخ کرده قناری
به دادم برس ای هم نفس
اشکان