من می خواهم یک تک ستاره باشم برای مسافرهای جاده تنهائی
برای چشمهائی منتظر تو کویر
من میخواهم یک قطره باشم برای چشمهای پراز بعض
من میخواهم یک شاخه گل باشم برای گمشده ها تو صحرائی زندگی
من می خواهم یک لجظه باشم برای همه اونهایی که لحظه هاشان گمشده در هیاو هوی زندگی
من می خواهم همه دستها را بگیرم هم دستها
دستهای منتظر
من می خواهم یک مترسک باشم برای مزرعه گندم او
ولی نه مترسکی که بترسونه کنجکشکان نه من میخواهم مواظب اشم پرشون گیر نکنه به ساقه های گندم
و نه لحظه
بلکه خودت باش برای این هیاهوی زندگی
حتی اونها هم تمی تونم باشم
همه ما گمشده هستیم در این دیار غربت
اما باز هم امدیم : به نظر من یا مشکل از خودمان است اینکه خدا نمیخواهد بدهد
اما برای بعضی یافتن مثل اب خوردن ا
ولی خدا هم ظرفیت ما ها را حساب نمی کنه
که کم ظرفیتم
البته خودمو میگم
جرات به شما نکردم : اره این هم درسته انسان چقدر ظرفیت داره مگه؟
وگرنه شما انقدر با صفا
قلب پاکی دارید
که مطمئنا خداوند به شما توجه دارد
یک چیزی هم بنویسم براتون
دوست رفت و ندانست چقدر تنهایم
دوست رفت و ندانست که من برای خوردن یک سیب چقدر تنهایم
دوست رفت و ندانست که عشق کمیاب است
دوست رفت و ندانست که احساسها گمشده درپیچ و خم رویاها
دوست رفت و ندانست که دست هامان خالیست
دوست رفت و ندانست که چقد رتنهایم و تنهایم به وسعت یک اسمان تنهاست
دوست رفت و ندانست کیستم و چرا امده ام و به کجا میرود
دوست رفت و ندانستم که رفت و کجا رفت